
کتاب «جرم و اجتماع» (1938) اثر فرانک تانن بام باز میگردانند او معتقد بود وقتی فردی به عنوان بزهکار دستگیر میشود این برچسب «بزهکاری» علاوه بر اینکه میتواند تصویر شخص از خودش را تغییر دهد موجب میشود تا مردم نسبت به آن برچسب و نه به خود آن فرد واکنش نشان دهند. لکن این تفکر تانن بام عنوان برچسب زنی به خود نگرفت تا اینکه در سال 1963 آقای هوارد بکر استاد دانشگاه شیکاگو نظریه تانن بام را روز آمد کرد و تئوری برچسب زنی یا انگ زنی یا لکه زنیرا ارائه کرد.
نظریه برچسب زنی در فضای انتقاد به حقوق کیفری و جرم شناسی زمان خود مطرح شد و ابتدا تعریف حقوقی (قانونی) جرم و فرایند جرم انگاری را مورد انتقاد قرار داد و سپس برچسب زنی را به عنوان عامل جرم مطرح و از جرم شناسی موجود به خاطر خُرد نگری و نادیده گرفتن نقش حقوق کیفری و نهادهای کنترل جرم در بررسی عوامل جرم به شدت انتقاد کرد. نظریه پردازان برچسب زنی خاطر نشان میکنند که نباید اجازه داد جرمهای کمتر خطرناک با برخورد هایی مانند بازداشت، حضور در دادگاه و حبس مواجه شود. بلکه برعکس به نظر آنان، واکنش در برابر این جرمها باید مبتنی بر اصل عدم مداخله (بنیادی)، یا دست کم اصل کمترین مداخله، باشد. آنان همچنین به احتمال ضرورت یافتن جرم زدایی از برخی اعمال (بی بزه دیده) یا (دور از تجاوز گری) توجه میدهند. با این استدلال که این کار میتواند از احتمال بدنامیهای ناروا و غیر ضروری بکاهد. در کل میتوان گفت که دیدگاه برچسب زنی، بر این نکته پا میفشارد که مقامات دستگاه جزایی، باید با بسیاری از گونههای متفاوت اعمال و رفتارهای مجرمانه، برخوردی توأم با مدارا پیشه کنند. استدلال ارائه شده در این خصوص، آن است که قدرت برچسب زنی، نقشی مهم و تعیین کننده دارد و آثاری ماندگار برجا میگذارد. پس باید آن را به شکلی حساب شده و در موارد کاملاً ضروری به کار بست.
برچسب زنی بهعنوان عامل جرم زا
حفظ یک خود- انگارۀ نامجرمانه، برای اغلب مردم خیلی مهم است وقتی شخص دستگیر و محاکمه و در نهایت محکوم میشود جامعه طی این فرایند شخص را به طور رسمی و گسترده مجرم معرفی میکند. در این صورت ممکن است شخص تصویر داده شده از سوی جامعه را بپذیرد و بر اساس آن، تصویر شخصی خویش را تغییر دهد و خود- انگارۀ مجرمانه در وی شکل گیرد رفتار مجرمانهای که در بستر یک خود- انگارۀ نامجرمانه به علل مختلف زیستی، روان شناختی و جامعه شناختی روی میدهد از نظر لمرت انحراف اولیه است ولی رفتار مجرمانهای که در بستر یک خود –انگارۀ مجرمانه ارتکاب مییابد انحراف ثانویه و فرایند آن از نظر لمرت به شرح ذیل است.
«1- انحراف اولیه؛
2- مجازات اجتماعی؛
3- انحراف اولیه بیشتر؛
4- مجازات سنگینتر و پس زدن؛
5- انحراف بیشتر احتمالاً همراه با شروع تمرکز خصومتها و کینهها بر روی کسانی که این مجازاتها را ایجاد میکنند؛
6- بحرانها به پایان حد تحمل میرسد، و در قالب کنش رسمی به وسیله نشان دار کردن فرد منحرف از سوی اجتماع ظاهر میشود؛
7- تقویت رفتار فرد منحرف به عنوان واکنشی نسبت به نشان دار شدن و مجازات؛
8- پذیرش نهایی موقعیت اجتماعی منحرف و تلاشهایی برای تنظیم بر اساس نقش مرتبط».
عوامل مؤثر در پذیرش خود- انگارۀ مجرمانه
در تغییر خود- انگارۀ نامجرمانه و پذیرش خود- انگارۀ مجرمانه عوامل زیر مؤثر هستند
1- شمار کسانی که شخص را مجرم معرفی میکنند یا با برچسب زنندگان هم نوایی میکنند.
2- دفعات برچسب که هر چه فرد بیشتر برچسب بخورد احتمال اینکه خود- انگارۀ مجرمانه بگیرد بیشتر میشود.
3- دفاع فرد برچسب خورده در مقابل حملههای واکنش اجتماعی که موجب میشود فرد برای کاستن از فشارهای ناشی از برچسب مجرمانه را بپذیرد؛ زیرا کسانی که خود را کاملاً مجرم تصور میکنند هنگامیکه دیگران آنها را با این عنوانها معرفی میکنند کمتر تهدید میشوند.
نتایج نظریه
نظریه برچسب زنی ترکیبی از چند خط نظری است. در حال حاضر حداقل دو راه ورودی اصلی وجود دارد. نخست آنکه، مفهومی از واکنش اجتماعی وجود دارد. این جزء از مسئله، به تفاوتهای موجود در واکنش نسبت به انحراف میپردازد و بر روی معنای انحراف از نظر مخاطبان متمرکز میشود. دوم، مسئله انحراف ثانویه است یعنی مسئله اینکه برچسب در مورد فرد برچسب خورده به چه معنایی است و چه کار میکند. اگر چه هر دوی این جنبهها با یکدیگر سازگارند، اما به نظر میرسد که به دو رهیافت نظری متفاوت اشاره دارند. در نهایت باید اشاره کرد که مفاهیم مربوط به نظریه برچسب زنی در حوزه نظام عدالت کیفری مربوط به اطفال بیشتر بکار رفته شد و قضازدایی، جرم زدایی، قانونمند سازی و نهادینه سازی در این حوزه از نظام عدالت کیفری، تحت تأثیر مفاهیم این نظریه هستند.
بند دوم: نظریه فشار ساختاری
نظریه فشار ساختارىرفتارهاى انحرافى را نتیجهی فشارهاى اجتماع مىداند که بعضى مردم را وادار به کجروی مىکند. تعبیر بسیار سادهی این نظریه در یک ضربالمثل معروف آمده است که «فقر باعث جرم مىشود». به موجب این ضربالمثل وجود فراوان فقر در یک ساختار اجتماعى فشارهایی را براى بروز انواع خاصى از کج رویها فراهم مىسازد.
نظریهی نوین فشارهاى ساختارى مفهوم «بىهنجاری» را بهوسیله دورکیم وارد جامعهشناسى کرد. دورکیم مفهوم بىهنجارى را جهت روحیه مردم جامعههاى شهرى ابداع کرد. او بىهنجارى را از ویژگىهاى اجتماعى دانست که در آن هنجارها مبناى ثابت و محکمى ندارند و مردم نمىدانند از آنان چه انتظار مىرود و تکلیف آنها چیست؟
بهطور کلی، بىهنجاری، به وضعیت آشفتهاى در جامعه گفته مىشود که هنجارها از بین رفته، یا در تضاد قرار گرفته باشند. جامعهاى که در آن بهطور گسترده بىهنجارى وجود داشته باشد، در خطر تلاشى قرار مىگیرد؛ زیرا اعضاء آن جامعه براى نیل به مقاصد مشترک خطوط راهنمایی در اختیار ندارند و اغلب مواقع احساس نگرانى و بىجهتى مىکنند. در واقع وی بزهکاری را نتیجه وجود بی هنجاری یا ( خلأ هنجار) در رفتار مجرم توصیف میکند، که خود نتیجه ضعف هنجارهای اجتماعی در نزد اعضای جامعه است. وی جرم را پدیدهای انتزاعی نمیداند و معتقد است که همواره باید در یک فرهنگ معین و زمان و مکان معین بررسی شود.
پس از دورکیم «رابرت مرتُن» (۱۹۶۸) جامعهشناس آمریکائى نظریهی خود را بر پایه نظریهی او تعمیم داد. از دیدگاه مرتُن نه تنها خودکشی، بلکه انواع رفتارهاى انحرافى نیز حاصل شرایط بىهنجارى جامعه است. او مىگوید که فرد در نتیجهی اجتماعى شدن (جامعهپذیری)، هدفهاى مهم فرهنگى و نیز راههاى مقبول دستیابى به این هدفها براى فرد فراهم نباشد و او ناچار شود راههاى دیگرى را در پیش گیرد. ممکن است رفتارى از فرد سر زند که به انحراف اجتماعى منجر گردد.
نکات عمده این نظریه
1- اغلب اعضای جامعه دارای یک نظام مشترک ارزشها هستند( یا نسبت به چنین نظامی جامعه پذیر شدهاند).
2- این نظام ارزشی مشترک به ما میآموزد آنچه را که برای رسیدن به آن باید تلاش کنیم (اهداف فرهنگی) و مناسب ترین راههای رسیدن به آنها( ابزارهای اجتماعی) کدام ها هستند.
3- اگر اهداف و ابزارهای به دست آوردن آنها به شکل مساوی مورد تأکید قرار نگرفته باشند، یک شرایط نابهنجاری به وجود میآید.
4- در یک جامعه نابسامان، درجههای مختلف دستیابی به این اهداف و ابزارها وجود دارد. لذا، ابزارها در درون جامعه نابسمان به طور مساوی تقسیم نشدهاند.
5- برخی جوامع مانند ایالاتمتحده ممکن است بر اهداف موفقیت بگذارند. در یک جامعه نابسامان، این مسئله به نوعی تلاش در جهت رسیدن به آن اهداف منجر میگردد اما دسترسی کافی به ابزاری برای دستیابی به اهداف ندارند.
6- بدون وجود دستیابی معقول به ابزارهای تأییدشدهی اجتماعی، اعضای جامعه تلاش خواهند کرد تا راههایی را برای حل این فشار برای پیشرفت بیابند. این راهحلهای بدیل با عنوان (شیوههای تطابق) خوانده میشوند.
7- شیوههای گوناگون تطابق به وسیله ترکیبهای پذیرش، پس زدن یا جایگزینی برای اهداف و ابزارها شکل گرفته است.
الف- اگر در مقابل فشار اخلاقی فرد به «پذیرش» ارزش، اهداف و ابزارها ادامه دهد، شکل رفتار به صورت، «تطابق» نمایان میشود. این رایج ترین شکل تطابق است.
ب- اگر فرد، اهداف را بپذیرد اما اهدافهای رسیدن به آن اهداف را پس زند، شکل رفتار حالت انحرافی و «ابداعی» را به خود میگیرد. در اینجا، راههای سریع تر و قابل دسترسی تر برای دستیابی به اهداف به وجود میآید.
اینجا فقط تکه های از پایان نامه به صورت رندم (تصادفی) درج می شود که هنگام انتقال از فایل ورد ممکن است باعث به هم ریختگی شود و یا عکس ها ، نمودار ها و جداول درج نشوندبرای دانلود متن کامل پایان نامه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه ، پروپوزال ،سمینار مقطع کارشناسی ، ارشد و دکتری در موضوعات مختلف با فرمت ورد می توانید به سایت 40y.ir مراجعه نمایید.
رشته حقوق همه گرایش ها : عمومی ، جزا و جرم شناسی ، بین الملل،خصوصی…
در این سایت مجموعه بسیار بزرگی از مقالات و پایان نامه ها با منابع و ماخذ کامل درج شده که قسمتی از آنها به صورت رایگان و بقیه برای فروش و دانلود درج شده اند
ج- اگر فرد، اهداف را غیرقابل دسترسی بیابد ( آنها را پس میزند) اما اگر ابزارها به هر حال بپذیرد شکل رفتار، انحرافی و « آیین پرستی» میباشد. در این حال، تمرکز فرد به اهداف به روی ابزار هاست.
د- اگر فرد هم اهداف و هم ابزارها را پس زند، شکل رفتار، انصرافی و عقب نشینی خواهد بود. فردی که چنین رفتاری را نشان میدهد. دیگر برای رسیدن به اهداف تلاش نمیکند و حتی به جریان عادی زندگی نیز ادامه نمیدهد.
ه- اگر هم اهداف و هم ابزارها پس زده شوند و سپس جایگزین گردند، در این حال شکل رفتار، انحرافی و شورشی خواهد بود. این شکل از انحراف در حال حاضر شیوه ای که جامعه بر آن اساس تنظیم شده را پس میزند و تلاش میکند تا شکل جدیدی از جامعه را بنا نهد.
بند سوم: نظریه معاشرتهای ترجیحی
این دیدگاه نخستین بار توسط جامعه شناس مشهور آمریکایی آقای ساترلند مؤلف کتاب اصول جرم شناسی، مطرح گردید. به نظر آقای ساترلند افراد در طول حیاتشان از محیطها و گروههای مختلفی میگذرند و یا در آنها عضو میشوند و رفتوآمد میکنند. یک فرد ممکن است در آن واحد به چند گروه و محیط وابسته باشد. در میان گروههایی که فرد در آنها رفتوآمد میکند، بعضی جنبه هنجاری دارند و بعضی جنبه غیر اجتماعی دارند و بعضی جنبه ضد اجتماعی دارند.
آقای ساترلند معتقد است که درست است که فرد در طول حیاتش از تشکلهای مختلف میگذرد. اما نسبت به بعضی یک سمپانی و همدلی و نسبت به بعضی تعلق خاطری پیدا میکند که وابستهاش را به آن تشکل زیاد میکند: لذا بعضی از فرامین را مبنی بر نقص قانون یا تبعیت از قانون بدهد، نتیجه متفاوت است. بنابراین کثرت تماس و مدت تماس فرد با آن گروه باعث میشود که به تدریج فرد بدون توجه به این که فرمان این گروه ضد اجتماعی و ضد ارزش است، آن فرمان را انجام دهد. در همان زمان ممکن است فرد دیگری وابسته به گروهی به هنجار باشد. پس تبدیل به انسانی درستکار میشود. بنابراین بزهکاری در قلب این نظریه یعنی پیروی از فرمانها، دستورها و قوانین یک گروه و تشکل به لحاظ اینکه فرد در روند زندگی خود نسبت به آن گروه تعلق خاطری یافته است و لذا بدون تفکر راجع به ماهیت آن فرامین آنها را انجام میدهد لذا ارتکاب جرم از نظر ساترلند به علت عامل توارث، نقش زیست شناسی، نیاز اقتصادی و… نیست بلکه به این دلیل است که مکانیسم جذب اجتماعی در گروه و تشکلی انجام شده که اتفاقاً آن گروه مجرمانه بوده است. به عبارت دیگر فرآیند یادگیری اجتماعی فرد و اجتماعی شدن وی در آن وادی انجام شده که اتفاقاً آن وادی مجرمانه و همراه با بزهکاری است.
بر این اساس ساترلند 9 رکن را برای نظریه خود بیان میکند:
1- جرم آموختنی است؛ به این معنا که ارتکاب جرم ذاتی نبوده بلکه اکتسابی است.
2- رفتارهای جنایی در رابطه با اشخاص دیگر در فرایند ارتباطی آموخته میشود.
3- رفتار مجرمانه در درون گروه محدود از افراد آموخته میشود.
4- ضمن آموزش رفتار مجرمانه، انگیزه و گرایشهای روحی، زبانی و امثال آن آموخته میشود.
5- جهت گیری انگیزه و گرایش های ناشی از تفسیرهای مساعد یا نامساعد گروه از هنجارها و قانون باعث میشود که جهت گیری رفتار فرد مشخص شود.
6- شخص زمانی بزهکار